محل تبلیغات شما

حجم کارم بالاست. کلی کار الکی دارم. خسته شدم از تنهایی و بی همکار بودن. اینام درک نمی کنن. می خوان من بگم همکار می خوام اون آقاهه رو بفرستن که واقعا به درد کار کردن و همکاری نمی خوره. بیاد میشه آقا بالاسر. 

.

دیشب مامان و بابا رو افطار دعوت کردم اومدن. سحری رو هم دادن بردن. چون دخترم تا حدود دوازده نگهشون داشت. از قبل تدارک سحری دیده بودم. مامانم اذیت نشه.

.

شله زرد نذری پختم پنجشنبه و هم به مامان و داداشم دادم هم به جاری زنگ زدم تو مسیر که دارن میرن شمال بیاد سهم خودشون و مامانش و مادرشوهر رو ببره. 

.

دخترم پنجشنبه شب بعد افطار دستش رو برید. خون میومد عجیب غریب و هی جیغ و گریه. داشتم روانی می شدم. من کلا از خونریزی می ترسم. بچه هم که بلایی سرش میاد من غالب تهی می کنم. مخصوصا بچه ی خودم که باشه جونم در میره. شب سختی رو گذروندیم. به سختی تونستیم چسب زخم بزنیم براش. بعد برا آروم شدنش استامینوفن دادم و بردیمش پارک. گفتم اگه خونریزی ادامه داشته باشه می برم دکتر که به چند دقیقه نرسید خونریزی بند اومد. 

فکر اینکه بخیه بخوره دستش داشت روانی ام می کرد. من خیلی رو خونریزی و پارگی حساسم. دست خودمم ببرم می ترسم نگاه کنم و چسب بزنم ته دلم ضعف میره. چه برسه به بچه. 

خلاصه خدا رحم کرد. یه کم اسفند دود کرد همسر دخترم خندید و بعد پارک رفتیم بازی کرد اومدیم خوابید. انگشتشم تا صبح بالا گرفته بود. 

.

همسر میهارخوری جدید رو سر هم کرد و در کمال ناباوری دیدم که یه ترمه که عید ست خریده بودم دقیقا اندازه میز ناهارخوریه. کلی ذوق کردم. پنج ساله میهارخوری می خوام اوایل خودم زیربار نمی رفتم چون خونه کوچیک بود. بعدش همسر می گفت نه. یه بارم خریدیم بیعانه دادیم طرف زد زیرش و نساخت برامون و پول رو پس داد. کلا این مقوله آزاردهنده شده بود. 

الانم فقط میز داریم. همسر می خواد سه تا صندلی بسازه. چوبهاش رو داریم و داره میسازه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها