محل تبلیغات شما

مادربزرگم امروز دیگه هذیون نمی گه. تلفنی با مامانم حرف زده. حال همه ی ما رو پرسیده و حواسش اومده سر جاش. مامانم از خوشحالی گریه می کرد. 

بالطبع منم خوشحالم.

.

رئیسم رفته یه جایی پشت سرم حرف زده و بد گفته از من. پنجشنبه جمعه ازش ناراحت بودم. آدم از کسی که اهل نماز و روزه است و تو رو خوبه انتظار دورویی و غیبت کردن اونم تو ماه رمضون نداره. اولش ناراحت شدم ولی بعدش همینکه دیدم خبر حرفاش بهم رسیده خوشحال شدم که شناختمش. 

رئیس قبلی ام تو سال 94-95 تو روم برگشت گفت پشت سرت این حرفا رو می زنن، من تو روت می گم که ازت بپرسم واقعا همینه؟ گفتم نه. واقعیتش اینه که یه نفر هست تو واحد ما اسمش شبیه منه. و تا حدودی پیشینه مون شبیه به هم. همه سوابق اون خانم رو به نام من میگن. اون خانم آره این کارا رو کرده. به درست و غلطش کار ندارم. 

حداقل رئیس قبلی ام انسان بود. تو روم گفت و بعدها پشت سرم خیلی خوب گفت. از آدمی که ادعای بزرگی داره و حدود 50 و اندی سال سن و ادعای مومنی و مسلمونی بعید بود اینقدر پست باشه که پشت سرم بره حرف بزنه. هر چند حس می کردم اینطور آدمیه و اون پوسته است و ظاهر.

.

در حال چکاب بارداری هستم. امیدوارم خوب پیش بره. فعلا آزمایشم خوب بود. سونو هم باید برم. شاید فردا برم. چون دیروز و امروز به سختی روزه گرفتم و خیلی اذیت شدم. شاید فردا استراحت کنم. یه مدلیم انگار خالی خالی شدم. ضعف شدید دارم و اگه دو سه تا روزه دیگه بگیرم احتمالا می پکم. چهار کیلو هم لاغر شدم! چند روز اول رو گرفتم وسطش نگرفتم امروزم روز چهارمه. ولی همین چندتا روزه هم وزنم رو خیلی پایین آورده هم انرژی ام کم شده. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها