محل تبلیغات شما

تو تاکسی یه آقا خوشحال بود ناو آمریکا اومده خلیج فارس و خیلی ذوق می کرد که جنگ بشه و بیان به ما حمله کنن! دلیلشم این می دونست که دوست داشت آمریکا حمله کنه و بعدش ولیعهد بیاد اینجا ادامه سلطنت رو انجام بده! زهی خیال باطل. اگرم بیان و جنگ بشه و حکومت عوض بشه الان مگه دوران رضاشاهه که آمریکا یکی رو بیاد بچپونه اینجا؟ نمی دونم این همه بلاهت از کجا میاد. راننده به آقاهه هی می گفت: خوب اگه بیان ما رو بزنن ما مردم کشته میشیم نه دولتی ها و رئوسایی که تو دوستشون نداری. به خرجش نمی رفت. بعد همه سکوت کردن و به سخنرانی آقاهه گوش دادن. 

تفریح جالب و حرص درآری بود شنیدن حرفایی که سر و ته درستی نداشت. اگه ما خودمون اصلاح کنیم بهتره یا چند میلیون نفر بمیرن به دست یه کشور بیگانه، و کلی آدم بی خونه و بدبخت بشن که چی بشه. حکومت عوض بشه؟ ما هنوز اثرات جنگ رو داریم و هنوز آسیب اجتماعی اش هست چرا آرزوی جنگ می کنیم آخه؟

.

از اون شبی که زدم زیر گریه، همسر خیلی هوامو داره که ناراحت نشم و غصه نخورم. امیدوارم رو همین فرمون بمونه. یه حالتی دارم از گریه کردن و تمارض و جلب ترحم بدم میاد. چی بشه که یهو بزنم زیر گریه. شاید تو این پنج سال پنج بارم گریه نکردم. موقع دعا خوندن و اینا گریه می کنم گه گدار یا موقع روضه و شب قدر ولی کسی اذیتم کنه بهم فشار بیاد نه. اشکم دم مشکم نیست. اگه اینطوری بودم همسر مدل دیگه ای بود چون تو خانواده شون عادت دارن گریه کنن و ترحم جلب کنن. از این موضوع علیه من خیلی استفاده کردن. خدا هر کسی رو با نیاتش می شناسه. 

.

در همیشه به یه پاشنه نمی چرخه. و آدما با دیدن بعضی از چیزا تازه می فهمن جریان چیه.

نمی دونم نوشتم اینجا یا نه. دو تا همکارای همسر(رئیسش و یکی دیگه) خانمهاشون باردار هستن. یکی شون دوقلوئه که استراحت مطلق شده اون یکی هم اشتها نداره و مدام بالا میاره. همسر اون روز اومده میگه:

مادرزن رئیسم یه روز نیومده بگه دخترم چیکار می کنه یه ظرف سوپ بده دستش یا دو ساعت بشینه کنار دخترش حالش خوب بشه. اون یکی همکارمم خانمش استراحت مطلق شده برا مادرش بلیط گرفته بیاد از زنش مراقبت کنه. مادرزنش نیومده از دخترش نگه داری کنه. 

من هیچی نگفتم وقتی همسر اینا رو گفت و خودم حس کردم پیش خودش داره یادش میاد که مادرم و پدرم و خانواده ام چه طوری به ما سرویس دادن موقع بارداریم و نذاشتن آب تو دلمون ت بخوره. تو نگاهش این بود که چه خانواده ی خوبی داری. و از اون روز کلی با مامان و بابام بهتر شده. (البته رابطه شون خیلی خوبه و انگار پسرشونه ولی خیلی خوب بودن رابطه تبدیل شده به خیلی خیلی خوب. ) خدا رو شکر که این مسائل رو می بینه و مقایسه می کنه با شرایط خودمون.

اون موقع که من حالم بد بود مامانم نمی ذاشت همسرم بره خونه ی خودمون. می گفت: بری خونه گشنگی بخوری. زنت هم دلش تنگ میشه اذیت میشه. مگه ما لنگ یه پرس غذاییم. قدمتون سر چشم. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها