محل تبلیغات شما

از جمعه ما داستان یبوست داریم! هم خودم هم دخترم. بخش وحشتناکش دیروز بود که واقعا اینقدر بچه بابت دفع گریه کرد، من اعصابم داغون شد. مامانم و بابامم همین طور. باباش خیلی بیقراری و گریه اش رو ندید. 

طوری شد که برا ادرار می رفتیم توالت ولی می ترسید برا مدفوعش بیاد تو توالت. اینگونه شد که بعد از کارگذاشتن شیاف گلیسیرین به تجویز پزشک، پنج بار تو شلوارش کار خرابی کرد. دیروز رو به نام " روز شستشوی شلوار" نامگذاری کردم. 

.

امروز رو روزه گرفتم چون اعتمادی به ماه دیدن یا ندیدنشون نداشتم. یه سال همینطوری یه روز روزه مون رو خراب کردن. بنابراین سحری که پخته بودم و آماده بود. پا شدم خوردم. 

.

گریه ای که می دونی بچه درد می کشه خیلی من رو اذیت می کنه. احتمالا همه همینطورن. دیروز خیلی اذیت شدم. بدیش هم این بود که نمی تونستم برم خونه و کلی کار داشتم. اینطوری آدم دردش دوبرابر میشه. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها