محل تبلیغات شما

یکشنبه تولد همسر بود، برنامه ام این بود که ببرمش رستوران و غافلگیرش کنم. وقتی دیدم داریم میریم شمال، گشتم دنبال رستوران خوب تو شهر مورد نظر، از دختردایی همسر هم پرسیدم، اونم دوتا رستوران معرفی کرد. به همسر گفتم، شنبه شب سه تایی میخوایم بریم شام، برنامه دارم. برنامه نریز.

خلاصه رفتیم تو شهر چرخ زدیم، بعد به همسر گفتم بریم فلان رستوران. گفت، اونجا گرونه. بریم جای دیگه؟ گفتم، نه. تولدته، به حساب من میریم. امشب هرچی دوست داری سفارش بده. 

رفتیم کباب ترش و کوبیده خوردیم جاتون خالی. 

به همسر خیلی خوش گذشت. چند بار تا الان گفته، بهترین شب زندگی ام بود. خیلی خوب بود. 

جالبه که تو برگشت شیرینی گرفت همسر و رفتیم خونه شون. گفتیم تولد همسر بوده. هیچ کس یادش نبود. اون وقت ادعا دارن ما عاشق داداشمونیم. ما میمیریم برا پسرمون. حتی اون موقع که گفتیم هم هیچ کدوم دست به جیب نشدن یه پول بهش کادو بدن. 

برا پدرشوهر هم یه پیرهن گرفته بودیم. بهش دادیم، کلی تشکر کرد و گفت، نمیخوام، باشه برا پسرم. 

خجالت کشیدن که ما کادو خریدیم. وقتی یهو رنگ و روشون می پره و خجالت می کشن، می فهمم که خیلی پشت سرم حرف زدن. 

الان دیگه اهمیت نداره حرف زدن یا نه. 

ولی ثابت کردن که باید ازت بترسن تا اذیت نکنن. 

یه مسئله ی جالب رو فهمیدم، اینکه به فامیلشون گفتن، ما برای پسرمون خونه خریدیم، در حالیکه هم من پول دادم هم همسر، وام هم گرفتیم. نگفتن من ماشینم رو فروختم دادم پول خونه. دخترعموش پرسید چرا با ماشین خودت نمیاید برید؟ 

گفتم، ما قبل عروسی ماشین رو فروختیم به بابام، پولش رو دادم برای چک خونه. دختر عموئه رو به مادرشوهر کرد گفت، چرا به ما نگفتی؟ من تا الان فکر می کردم دل آرام ماشین داره. دل آرام جان پول جمع کنید ماشین بخرید. با بچه بی ماشینی سخته. 

خندیدم. 

خبر ندارن 35 میلیون جمع کردیم دادیم به خانواده ی همسر، که هی همسر رو اذیت نکنن. هر روز زنگ میزدن به همسر میگفتن ما پول بهت دادیم خونه بخری، باید بیای فلان کار خونه مون رو بکنی. 

با همون پول میتونستیم یه خونه پیش خرید کنیم، یا یه ماشین صفر بخریم. الان پشیمون نیستم که پول رو دادیم. همسر خیلی پشیمونه، ولی به روی خودش نمیاره. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها