محل تبلیغات شما

از روزی که حرفامو زدم به دختره، سبک شدم. اگه خودش تنها هم بود تا این حد سبک نمیشدم. مادرش هم بود کسی که مقصر اصلی پررو شدن دختره و دور برداشتن و روز به روز بدتر شدنش بود. همسرم بود. کسی که از یه جایی به این طرف، داشت باور می کرد، خواهرش مظلوم واقع شده! یا حداقل این طوری نشون می داد، شایدم از پس مادر و خواهرش برنمیومد. هرچی که بود به من فشار میومد. 

برام عجیبه که وقتی حرفامو زدم، برگشتم به همون دل آرام مهربون و دلرحم. مدتی بود انگار از حجم زیاد کینه ی تو دلم، سنگدل شده بودم. شایدم برداشت خودم این بود. نگاهم به دنیا عوض شده، دوباره اشکم دم مشکم شده. راحتتر نماز میخونم. راحت با خدا حرف می زنم. مدتها بود دعای کمیل شروع نکرده بودم، امشب چند صفحه خوندم. (دخترم نذاشت کامل بخونم) ولی در کل حال روحی ام بهتره. خیلی بهتره. 

انگار بغض مونده بود تو گلوم، اینقدر که بوی تعفن گرفته بود. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها