محل تبلیغات شما

پنجشنبه شب بعد از اتمام کار کتابخانه، خواهر بزرگه همسر زنگ زد و اعلام کرد جمعه دارن میان تهران. همسر هم بعد از قطع تلفن گفت: اول بیان شام بخورن خونه ی ما و بعد برن خونه ی خواهرم.

گفتم: الان میگی؟ ما وسط خونه تی هستیم. 

این یعنی اگه فردا خونه تی کردیم، نگه چرا. چون کسی اسفند خونه ی کسی نمیره علی الخصوص 24 اسفند اونم خونه ی زن کارمند که همه ی کاراش رو جمعه انجام میده.

گفتم جهنم. من خونه تی ام رو می کنم. یه مرغ مزه دار می کنم یه برنج و یه سالاد و ماست و خیار. برا من که غذا پختن سخت نیست. اینا بلد نیستن مهمون داری کنن. بذار یه بار دیگه یاد بگیرن چه طوری مهمون داری باید کرد و چی باید پخت گذاشت جلو مهمون. 

خلاصه شب تا صبح دخترم نخوابید. هی بیدار شد و دایی اش رو صدا کرد و گریه کرد که چرا رفته. ساعت سه هم بلند شد کره عسل خورد، بعدش بهتر خوابید و کمی تونستم بخوابم. البته کمی. صبح نه بیدار شدیم. برچسب های کاشی رو می خواستم بزنم. شروع کردم به کندن برچسب های پشت گازی که معمولا رو کاشی ها می زدم(از اول از رنگ کاشی هام بدم میومد. برای همین همیشه برچسب می زدم.) البته شب پشت گاز و بالا سر گاز رو کنده بودم و تا حدودی تمیز کرده بودم. مامانم زنگ زد که خواهر و بچه های خواهر عروسمون اومدن. گفتن دخترت هم بیاد اینجا هم با اینا بازی کنه هم تو به خونه تی ات برسی ما مواظبشیم.( عروسمون خیلی هوامو داره. خدا بهش خیر بده) چسبوندن کاشی ها رو شروع کردم تا 3.5 تقریبا نصف آشپزخونه رو دست تنها تمیز کردم و چسبوندم. یه خواب کردم بعدش مشغول بقیه ی آشپزخونه شدم. ساعت هفت حدودا خواهرش و دخترش و دومادشون اومدن. من همچنان تا هشت مشغول بودم. دیدن من چه قدر خسته ام خجالت کشیدن. گفتن: وای چه قدر خسته ای. معلومه حسابی کار کردید. و از این حرفا.

منم استاد پختن مرغ شدم. یه مرغ و باقالی پلویی گذاشتم جلوشون، هیچ کاری هم نذاشتم بیاد کمکم که بعدا بره حرف بزنه بگه من فلان کار رو کردم. وقتی داشتن می رفتن هزار بار معذرت خواستن. تشکر کردن بابت همه چی و اینکه مزاحم خونه تی مون شدن و این حرفا. 

خلاصه به چند هدفم رسیدم. یکی اینکه بهشون فهموندم اسفند وقت مهمونی رفتن نیست. دو اینکه یادآوری شد بهشون که داداششون شانس بزرگی داشته که همسرش آشپزیش خوبه و این دری وری هایی که اون دختره و مادره میگن واقعا دری وریه. سه اینکه داداششون غذا نمی پزه. چهار اینکه یاد بگیرن سفره برا مهمون انداختن یعنی چی. حتی اگه یه قلم غذا داشته باشی. پنج اینکه حتی اگه خونه تی هم داری حق نداری به مهمونت بگی ما توان پذیرایی نداریم نیاید.(حرفی که همین خواهرش به من زد. گفت مادرم توان پذیرایی نداره نیاید. منم می تونستم بگم خونه تی دارم توان پذیرایی ندارم نیاید.)

با اینکه خیلی خسته شدم ولی دلم خنک شد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها